من به عنوان یک وبلاگ نویس که از 8 سالگی وارد این کار شدم و اکنون سه سال و اندی است که در پارسی بلاگ فعالیت می کنم با جریاناتی تندی روبروشدم.بعضی از بچه های که خودشان را ارزشی می دانند و پای بند به اصول انقلاب اسلامی هستند می گویند ما را چه کار به تاریخ قبل از اسلام که سراپا خفت و خاری از لحاظ اعتقادات دینی است.شاید این ها همان اعتقاداتی را دارند که روزی اصحاب پیامبر به خاطر آن روزبه (سلمان فارسی)را تحقیر می کردند.از طرفی عده ای هم که خود را فدایی وطن می نامند می گویند ما به تاریخ قبل از اسلام خود می بالیم و از چگونگی وارد شدن اسلام به ایران(که می گویند به زور اسلام وارد ایران شده است)می نالند.پس من چه کنم که نه آن چنان ارزشی و نه آن چنان عاشق وطنم.من با تحقیقاتی که کردم و با استفاده از تفاسیر بسیار از علماء در مورد ذوالقرنین به این پی بردم که ذوالقرنین همان کوروش کبیر است.نام ذوالقرنین در آیات سوره کهف آمده است و این چنین از او یاد شده است: و از تو در باره ذو القرنین میپرسند. بگو: برای شما از او چیزی میخوانم. (83) ما او را در زمین مکانت دادیم و راه رسیدن به هر چیزی را به او نشان دادیم. (84) او نیز راه را پی گرفت. (85) تا به غروبگاه خورشید رسید. دید که در چشمهای گِلآلود و سیاه غروب میکند و در آنجا مردمی یافت. گفتیم: ای ذو القرنین، میخواهی عقوبتشان کن و میخواهی با آنها به نیکی رفتار کن. (86) گفت: اما هر کس که ستم کند ما عقوبتش خواهیم کرد. آن گاه او را نزد پروردگارش میبرند تا او نیز به سختی عذابش کند. (87) و اما هر کس که ایمان آورد و کارهای شایسته کند، اجری نیکو دارد. و در باره او فرمانهای آسان خواهیم راند. (88) باز هم راه را پی گرفت. (89) تا به مکان برآمدن آفتاب رسید. دید بر قومی طلوع میکند که غیر از پرتو آن برایشان هیچ پوششی قرار ندادهایم. (90) چنین بود. و ما بر احوال او احاطه داریم. (91) باز هم راه را پی گرفت. (92) تا به میان دو کوه رسید. در پس آن دو کوه مردمی را دید که گویی هیچ سخنی را نمیفهمند. (93) گفتند: ای ذو القرنین، یأجوج و مأجوج در زمین فساد میکنند. میخواهی خراجی بر خود مقرر کنیم تا تو میان ما و آنها سدی برآوری؟ (94) گفت: آنچه پروردگار من مرا بدان توانایی دادهاست بهتر است. مرا به نیروی خویش مدد کنید، تا میان شما و آنها سدی برآورم. (95) برای من تکههای آهن بیاورید. چون میان آن دو کوه انباشته شد، گفت: بدمید. تا آن آهن را بگداخت. و گفت: مس گداخته بیاورید تا بر آن ریزم. (96) نه توانستند از آن بالا روند و نه در آن سوراخ کنند. (97) گفت: این رحمتی بود از جانب پروردگار من و چون وعده پروردگار من در رسد، آن را زیر و زبر کند و وعده پروردگار من راست است. (98) اما آیا از این آیات می توان نتیجه گرفت که ذوالقرنین یا شاید کوروش کبیر پیامبر بود است یا نه؟اما در نصایح صفحه ی 198 این گونه آمده است که: خداوند هیچ پیغمبری را پادشاهی نداد به جز چهار تن(بعد از حضرت نوح): ذوالقرنین- که نامش کوروش بود- داود، سلیمان و یوسف؛ ذوالقرنین بر خاور و باختر حکومت کرد...
اما تا این جا کوروش کبیر موسس هخامنشیان و تاریخ ایران آدم بدی نبوده است.اما پادشاهان بعد از او کمبوجیه پسر کوروش،داریوش کبیر و خشایار شاه همگی برای سازندگی این کشور کارهایی را انجام داده اند.پس بهتر است از حالا بگوییم که اگر آن ها نبوده اند هیچ وقت ایرانی به وجود نمی آمد.در ساختن تخت جمشید اگر کارگری زخمی میشد تا آخر عمرش زندگی اش به عهده ی پادشاه و حکومت بود.اگر دفاع آریو برزن نبود اگر فرهنگ غنی پدرانمان نبود در برابر فرهنگ مهاجم یعنی اسکندر و سلوکیان اینقدر تاب نمی آوردیم.پس از سلوکیان اشکانیان آمده اند آن ها آدم های بدی نبوده اند.ارد بزرگ و نبرد حران و سورنای دلیر را همگی می شناسیم.پس از او ساسانیان روی کار آمده اند.اردشیر بابکان دین زرتشتی که پیامبری او هم اثبات شده است(آن چنان که در تاریخ معاصر سال سوم دبیرستان از او به عنوان پیامبر الهی نامیده می شود) را دین رسمی کشور نامید تا جایی که من خوانده ام تا آن زمان به دلیل دشمنی ایران با روم کماکان مسیحیت در ایران رواج نیافته بود پس از انوشیروان عادل تاریخ ساسانیان رو به افول رفت.عده ای بر این باورند که خسرو پرویز نامه ی پیامبر را پاره نکرده است.من نمی دانم آن ها دلیلشان این است که پس از بازگشت پیک و حتی در زمان ابوبکر هیچ اقدامی بر علیه ایران نشد.و این بهانه های عمر بود که می خواست با آن ها ایران را فتح کند.هم چنان که نامه ی عمر به یزدگرد و یزدگرد به عمر اثبات شد دروغ است شاید این حرف ها هم دروغ باشد!اما قابل بحث است. اما هر دینی به انحراف کشیده می شود.تقریبا همه ی دین های الهی به انحراف کشیده شده اند.حتی اسلام هم منحرف شد در زمان بنی امیه و بنی عباس.باید بگوییم که دین زرتشت هم به انحراف کشیده شده است.آن هم به دلیل نبودن کتاب اوستای واقعی.کتابی که خود زرتشت نوشته باشد.در حدیثی از امام صادق(علیه السلام)( طوسی، تهذیب، 4/113) آمده است: از صادق در مورد مجوس پرسیدند که آیا پیامبری داشتند؟ گفت: بله آیا نوشته رسول خدا به مردم مکه به تو نرسیدهاست که فرمود اسلام بیاورید و الا برای جنگ آماده شوید. آنها به پیامبر نامه نوشته خواستند که از آنها جزیه بگیرد و در عوض آنها را واگذارد که به پرستش بتها ادامه دهند. محمد به آنها نوشت که جز از اهل کتاب جزیه نمیگیرد. مشرکان مکه عنوان کردند که چگونه از مجوس هجر جزیه گرفتهاست. پیامبر به آنها نوشت که مجوس پیامبری داشتند که او را کشتند کتابی داشتند که به آتش کشیدند. کتاب آنها در دوازده جلد به روی پوست گاو بود. اگر در این جا مجوسیان همان زرتشتیان حساب شود پس آن ها پیامبر خود را کشتند و کتابش را به آتش کشیدند که بعد ها شاید اصحاب باقی مانده زرتشت به ترویج دین او و جمع آوری کتاب او کردند.اما آِیا مجوسیان را می توان زرتشتی حساب کرد.منظور از مجوس (مغوس= مغ) پیروان آیین مهر یا میترا است که دین اقوام آریایی بوده و قدمت آن به پیش از زرتشت بازمیگردد. این نکته متاسفانه توسط کسانی که آشنایی کافی با این دو آیین نداشتهاند معمولا مخلوط و مشتبه گردیدهاست. دکتر هاشم رضی مترجم وندیداد (اوستا) نوشتهاست: «آنچه که دَرَش، گمانی نیست، زرتشت در شرق ایران، - شمالشرقی- زاده شد و دین خود را ارایه کرد. جائی که زرتشت دین آورد، دین میترایی مورد ایمان و علاقه? مردم بود... .بسیار بر این باورند که کسانی که مجوس خوانده می شوند همان اصحاب الرس می باشند(اصحاب الرس در آیات38 فرقان،12ق آمده است) که منظور از رس همان رود ارس است که در شمال غربی کشور واقع است.اگر آن ها اصحاب الرس باشند پس از این جا نتیجه می گیریم که زرتشت که در شرق کشور ظهور کرده است در شمال غرب نمی تواند باشد و همین گونه که اکنون زرتشتیان بسیاری در هند داریم.
همین طور عده ای هم به دلیل آمدن نام مجوس با ادیان الهی (17،حج) آن را دین الهی نامیده اند.ولی علماء سنی نه تنها مجوس را دین بلکه آن ها را اهل کتاب هم ندانسته اند.اما علماء شیعه از جمله شیخ طوسی،طبرسی،فیض،علامه طباطبایی و... آن ها را اهل کتاب دانسته اند.در چند جای تفسیر المیزان مجوسیان را اهل کتاب و قوم معروفی (مغان؟) دانسته که به زرتشت گرویدند. در بحث روایتی ایشان سؤالی که اشعث بن قیس از علی پرسید و جواب علی به او در مورد مجوسیان و اهل کتاب بودن آنها را آورده سپس اضافه میکند «اما این که مجوسیان اهل کتابند روایت دیگری نیز بر وقفش هست و در این روایات آمده که آنها پیغمبری داشتند و او را کشتند و کتابش را سوزاندند».پس نتیجه می گیریم از این جا هم که زرتشت بعد از مجوس آمده است. اما نام مجوس در یک جای دیگر آمده است به این دلیل که آن ها با محارم خود ازدواج می کردند.شیخ صدوق نظریهای را از علی بن ابیطالب در این زمینه گزارش کرده است. روزی اشعث بن قیس که نسبت به ایرانیان بسیار بدخواه و کینهجو بود ایرانیان را بواسطه ازدواج با محارم زنازاده میخواند و از علی گلایه میکند که چرا با مجوس مانند اهل کتاب معاشرت میکند. علی چنینن پاسخ میدهد: آنها کتابی داشتهاند، خداوند پیامبری در میان آنها مبعوث فرمود و در شریعت آن پیامبر ازدواج با محارم جایز نبود، یکی از پادشاهان آنها در یک شب که مست بود در حال مستی با دختر خویش در آمیخت، مردم آگاه شدند و شورش کردند و گفتند تو دین ما را فاسد کردی و اکنون لازم است بر تو حد جاری کنیم. آن پادشاه نیرنگی اندیشید، به آنها گفت همه گرد آیید و سخن مرا بشنوید، اگر ناصواب بود هر تصمیمی میخواهید بگیرید. مردم جمع شدند و او به آنها گفت: خودتان میدانید که در میان افراد بشر هیچ کس به پای پدر بزرگ و مادر بزرگ ما آدم و حوا (مشی و مشیانه) نمیرسد، همه گفتند راست است. گفت مگر نه این است که این دو بزرگوار که صاحب پسران و دختران شدند، همانها را با یکدیگر زن و شوهر قرار دادند؟ گفتند راست میگویی گفت پس معلوم میشود که ازدواج با محارم از قبیل دختر یا خواهر مانعی ندارد. مردم با این بیان قانع شدند و از آن پس این رسم، مشروع تلقی شد و مردم عمل کردند. (توحید صدوق، چاپ مکتبه الصدوق، صفحه 306 و وسائل الشیعه، جلد 3، صفحه 46) پادشاهی که به عنوان کننده ی این کار نامیده شده اردشیر بابکان است.(لازم به ذکر است که شاپور فرزند همسر دختر آخرین پادشاه اشکانی و اردشیر است) اردشیر بابکان که دین زرتشت را دین رسمی قرار داد پس در زمان او زرتشت بوده است که حضرت علی او را مجوس خوانده است.پس نتیجه می شود که مجوس همان زرتشت است.البته درباره ی این موضوع (ازدواج با محارم) روایت های دیگر هم است.البته دیگر روایتی است که نقل شده مردی در حضور جعفر صادق از شخص دیگری پرسید که با آن مردی که از او طلبکار بودی چه کردی؟ آن مرد گفت او یک ولد الزنائی است. صادق سخت بر آشفت که این چه سخنی بود. آن مرد گفت قربانت گردم او مجوسی است و مادرش دختر پدرش است، لذا هم مادر و هم خواهرش میباشد پس قطعاً ولد الزنا است. صادق گفت مگر نه این که در دین آنها این عمل جایز میباشد و او به دین خود عمل کردهاست و تو حق نداری او را ولد الزنا بخوانی.(طوسی، تهذیب، 9/365) پس در کل در دین اسلام مجوس یا زرتشت دارای احترام خاصی بوده است.همان طور که پیامبر سلمان را به خاطر اعتقادش سرزنش نکرد.در طول تاریخ حکومت امام علی ایرانیان مورد حمایت حضرت قرار گرفتند.به خاطر همین هست که عشق علی در اجداد ما طنین انداز شد و در ما ادامه یافت مذهب تشیع به عنوان مذهب منتخب ماست.اما من این مقاله را نوشتم که ثابت کنم که ایرانیان قبل از اسلام تاریخی خیلی پربار را داشته اند.مجوس بودن به معنای آتش پرستی نیست بلکه آن را نمادی از خدا می دانسته اند.اما حال به اذن خدا دینی کامل بر ما فرستاده شده است چه به زور چه با زور اسلام بهترین دین خداست.همان طور که زرتشت دین خداست.اما به قول معروف جایی که آب هست تیمم باطله.ما دین اسلام را پذیرفتیم چون کامل ترین دین بود.اگر مردم آن زمان ایران نمی خواستند می توانستند مانند آن که فرهنگ اسکندر و یونان را در خود حل کردند آن را هم قبول نکنند.اما ایرانیان همیشه به دنبال یکتا پرستی بوده اند.